جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

یا رفیق من لا رفیق له...

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۳۰ ق.ظ

این روزا که حساب می کنم، می بینم توی رفاقتم با خدا براش خیلی خیلی خیلی کم گذاشتم.

یه جاهای بهش نارو زدم، یه جاهایی دورش زدم، یه جاهایی حقش رو خوردم، یه جاهایی بهش پشت پا زدم و یه جاهایی...

وای بر من که "این جاها" تو زندگیم خیلی زیاد بوده.

حالا که خوب دارم فکر می کنم، می بینم که اصلا اساس رفاقتم هم با خدا جز منفعطت طلبی چیز دیگه ای نبوده.

چه دروغ ها که بهش نگفتم!

چه قول ها که بهش ندادم!

چه حرفها که بهش نزدم!

هر وقت هم که گرفتار بودم یادش کردم.

واقعا آداب رفاقت رو رعایت نکردم و حق رفیق رو هم ادا.

رفیق فقط یه جمله میگم و بس: وای بر من رو سیاه...

حالا معنی این مصرع شعر حافظ رو می فهمم که میگه: " گر رفیق شفیقی درست پیمان باش "

تفاوت از کجا تا کجا...

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۴۵ ب.ظ

بیمارستان فارابی بودم، پیرزنی را دیدم که پوستش سیاه و چروکیده بود. معلوم بود پیرزن اهل شهرستان است و دلش ساده و بی ریا. خستگی از چهره اش می بارید و مبتلا به آب مروارید. پیرزن، محکم چادرش را چسبیده بود و سخت در پی پنهان کردن اندام لاغر و استخوانیش از چشمان نامحرمان بود. با خودم گفتم آخر مادر با این پوست چروک و آفتاب سوخته چه کسی می خواهد هیزی کند و تو را دید بزند؟

و دقیقا در فاصله کمتر از یک قدمی پیرزن، دختری جوان با موهای بور و پوستی سفید و اندامی مانکنی که موهای ساعد دستش را زده و سفیدی پاهایش که جوراب نداشت و با ساپورت تنگ و لاک صورتی مزین شده بود؛ ایستاده بود.

گرچه که من اهل چشم چرانی و هیزی نیستم ولی خواستم برایتان شرح دهم که تفاوت از کجا تا کجا بود. تفاوت بین پیرزنی که ظاهری زیبایی نداشت و دختری که ظاهری زیبا داشت. اما امنیت پیرزن کجا و دختر جوان کجا!!!

1- یک موی سر پیرزن را ندیدم ولی بیش از صد موی دختر را دیدم.

2- هیچ جایی از بدن پیرزن مشخص نبود اما همه جای دختر جوان به لطف لباس های تنگش نمایان.

3- پاهای پیرزن در کفش های طبی اش با جوراب مشکی کلفت مخفی بود اما سفیدی پاهای دختر نظر هر مردی را جلب می کرد.

گرچه پیرزن زیبایی ظاهری نداشت ولی مطمئنم که باطنش به زیبایی گل بود... 

نفس سیری ناپذیر...

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ

تمام بدبختی های ما [بخوانید خودمان] سببش درون خود ماست و علتش زیاده خواهی و طمع ماست.

علتش وجود نفس سیری ناپذیر ماست که همچون چاهیست که هیچ انتهایی ندارد و هرچه درونش بریزی پر شدنی نیست.

چند روز پیش سوار تاکسی شده بودم و قبل از من هم مرد مسن دیگری سوار بر تاکسی بود. مرد مسن در حال صحبت با راننده تاکسی بود در مورد اینکه این روزها مردم سر مسائل بی اهمیت مثل جای پارک با هم دعوا می کنند و آخرش هم یکی دیگری را می کشد.

خلاصه مرد مسن چند صد متر جلوتر پیاده شد و من ماندم و راننده.

راننده همچنان حرف می زد و می گفت:

آقا، کرایه تاکسی توی این مسیر 1150 تومنه، خیلی اوقات می شد که من چون پول خرد نداشتم همان 1000 تومن را می گرفتم. چون اصلا اهل پول حرام نیست و دوس ندارم بخاطر 100 یا 200 تومن برکت از زندگیم بره. اما یه سری یکی بهم 1500 داد منم پیش خودم گفتم بزار باقیشو وقت پیاده شدن بدم که یه دفه مسافر درومد گفت: آقا کرایه اینجا 1150 تومنه؛ بقیه اش رو نمیخوای بدی؟ که ما هم گفتیم آقا نترس ما که هنوز به مقصد نرسیدیم و .......

خلاصه نوبت به ما رسید که یه خودی نشون بدیم، درومدم گفتم:

ضعیف شدن یا تنبلی؟

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۲ ق.ظ

کلافه شده ام از بی برنامگی خودم، از کارهایی که می توانم انجام دهنم ولی تنبلی می کنم.

 شاید هم واقعا تنبلی نباشد، چون که هر روز کار جدیدی پیش می آید و تا تمامش می کنم دیگر رمقی در تن لاغر و ضعیف من نیست که به کار دیگری تن در دهد.

اما با این اوصاف چند کار را پیش بردم، کاغذ دیواری خریدیم و نصاب آمد و به دیوار کوبیدش، با هما رفتیم پل چوبی و پاراوان خریدیم ، سنگ جلوی سرویس بهداشتی خانه پدر را هم عوض کردم که وقت زیادی برد. اگر توانی باشد امروز هم کارهایی دارم که باید انجامش دهم. این روزها برایم سخت می گذرد چون که دست تنهایم...

دیروز که اول ماه رمضان بود بدجور کم آوردم و فشارم حوالی ساعت 5 بعد ازظهر روی 10 بود. سر درد بدی داشتم و چقدر زمان دیر می گذشت. خدا کند که امروز این طور نباشم...