جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

بزرگی!!!

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۲۸ ق.ظ

تا به حال شده است که به بزرگ بودن بیندیشید؟

اصلا با آدم های بزرگ نشسته اید؟

اصلا آدم ها بزرگ می شوند یا بزرگ هستند؟

آدمی چه بخواهد و چه نخواهد از نظر جسمی بزرگ می شود، یعنی در اصل سنش بالا می رود تا به آخر برسد و جسم مبارک را به خاک سرد بسپارد.

اما...

اما باید دید که آیا فهم آدمی نیز همچون سنش بالا می رود یا اینکه جا می ماند و درجا می زند.

اگر با هم رفتند و آن یکی دیگری را قال نگذاشت، آن وقت می توان امید داشت که آدمی به جایی برسد، اگر رفیق شفیق نبودند و فهم جا ماند و سن پیشی گرفت آن زمان است که نامردها و پست سیرت ها سر بلند می کنند و این تازه آغاز ذلت است.

بگذریم که حرف بسیارست...

ماه ترین ماه خدا

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۷ ب.ظ

بالاخره ماه رمضون شد، گرسنگی، تشنگی، کلافگی از دیر گذشتن ثانیه ها هم در کنارش...

تازه چقدم غر بزنیم که اینقد زود برگشته. بنده خدا ماه رمضون؟

بابا جان این ماییم که هی داریم تکرار می شیم نه ماه خدا...

ماییم که هر سال تغییر نکردیم و درجا زدیم، نه روزگار. آخه سال یا ماه یا هفته و حتی روز و شب وظیفشون مشخصه؛ اومدن و رفتن.

گرچه سرنوشت ما هم مثل اوناست یعنی یه روزی میایم و یه روزی میریم با این تفاوت که دیگه برگشتی نداریم.

اگه خدا روزگار رو میچرخونه بخاطر اینه که یه فرجی بشه به حال غافل هایی مثل من که بیان تو جاده؛ از جاده خاکیی که انتهاش

کویره نرن، غبار چهرشونو نگیره، خار نره تو پاشون، سراب نبینن فکر کنن آبه...

خلاصه رفقا ما داریم تکرار میشیم تا عیبمون رو برطرف کنیم نه روزگار...

قبول باشه مهربون های من......        

زمانه...

چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۲ ب.ظ

براستی ما کجای زمانه قرار داریم؟

جایگاهمان کجاست؟

از جایگاهمان فراتریم یا در حدش هستیم و یا شاید از آن فروتریم؟

زمان ما را فراموش کرده است یا ما زمان را؟

اصلا وجود داریم یا اینکه خود را در مهملات زمانه گم کرده ایم که راحت تر بخوریم و بخندیم و بخوابیم؟

پس چگونه است که عده ای یادشان در زمانه مانده و هیچ زمان از زمانه عقب نمی مانند؟

شاید هم این زمانه است که باید آنان را حفظ کند تاخودش باقی بماند...