جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

گه گاهی می آیم و حرفی را می نویسم و می روم

چند وقتی هم شده است که حس و حال را از دست داده ام، قبلن ها روزی هشت ساعت کتاب به دست بودم و حالا دریغ از یک نیم ساعت...

من کم انگیزه شده ام و اصلا انگیزه ای ندارم

من باید از نو شروع کنم و خودم را بیابم

آخر خود قبلی خیلی بی خود بود، من فقط می خواهم به خودم برسم، آخر خود من از من خیلی فاصله دارد.

اصلا بگذار بگویم که من کسی نیستم، اصلا من را چه به من من کردن، مگر من که هستم؟

اصلا بگذریم باز هم دارم چرت و پرت می گویم.

حداقل بگذار یک جمله بگویم:

فقط این را بگویم که ماها هیچکداممان نمی دانیم چه کسی هستیم!!!