جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

۵ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

روزگار بدی شده...

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۴۱ ب.ظ

دلم خیلی گرفته...

نمی دونم چرا همه این روزها حکم غریبه دارن؟ چرا برای همه غریبه شدم؟

حتی برای پدر و مادرم، حتی برای همسر...

احساس خفگی دارم، دلم گرفته...

کافیه که بیفتی تو گرفتاری، همه دورت رو خالی میکنن، آخه فکر میکنن، نکنه که دستت رو جلوشون دراز کنی و ازشون چیزی بخوای...

بد روزگاری شده، خیلی بد...

خدایا به بزرگیت به ما این عنایت رو بکن که دستمون رو برای هیچ چیز جلوی هیچکس حتی پدر، مادر، همسر، فرزند، خواهر و برادر دراز نکنیم...

فردا راهی مشهدم، میرم پیش امام رئوف، همونی که هیچ منتی رو سر آدم نمیزاره، همونی که مهربونه، همونی که من و امثال منه گنهکارو به راحتی به حریمش راه میده.

میخوام فقط بشینم و یه دل سیر اشک بریزم... 


http://www.fardanews.com/files/fa/news/1390/12/24/88517_405.jpg

از ماست که بر ماست

يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۱۳ ب.ظ

امروز برای بار سوم با هما رفتیم بازار به هوای خرید یخچال و ماشین لباس شویی.

البته بیشتر قصدمان آگاهی و تحقیق در مورد یک برند مفید بود.

چه عرض کنم، از اول امین حضور تا آخرش یک حرف یکسان نشنیدیم و هرکس برای خودش یک چیز می گفت و این نشان از صداقت فروشندگان محترم و قالتاق بود!!!!!!

جالب تر این بود که هرکس هر محصولی را که بیشتر در فروشگاه داشت، آن را تبلیغ می کرد و هزار کلمه برای تعریف از آن ردیف می کرد.

بدتر آنکه در این آشفته بازار زیاد محصول ایرانی ندیدم؛ بازار پر بود از جنس خارجی و این فقط نشان دهنده بدبختی ماست.

تعصب بیجا

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ

چند وقتی است که همه چیز به هم ریخته شده است یا به عبارتی اوضاع و احوالمان قاراشمیش است.

طبقه همکف خانه ی پدری را به هم زده ایم تا که سر پناهی باشد برای زندگانی جدید بنده و همسری.

اگر همین خانه هم نبود نمی دانستم چه باید بکنم آن هم با این آشفته بازار گرانی و کرایه های بالا.

برف...

چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ب.ظ

من به بی ریایی برف غبطه می خورم،

به اتحاد دانه هایش رشک می ورزم،

به فداکاریشان حسادتم می شود، من به برف اندیشیده ام.

هیچ دانه ای از آن به دل سیاهی ندارد و ظاهر و باطنش یکیست.

هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد، چراکه با هم یک جاده را طی می کنند و در یک جا آرام می گیرند.

فداکاریشان بی نظیر است.

آن یکی می خواهد زودتر سختی زمین را دریابد تا که هم نوعش بر پشت نرم او آرام گیرد و نکند که سیاهی سخت زمین او را بیازارد.

من برف ها را دوست دارم...                         "سکادا"

http://www.khoogan.com/uploads/posts/2011-01/1294588847_6_8610120621_l600.jpg

داره برف میاد...

چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۳۱ ب.ظ

دیگه دلم داشت برای هوای برفی خیلی تنگ می شد،

آخه برف رو خیلی دوست دارم، مخصوصا اینکه برم توی برف راه برم و صدای فشرده شدن برف رو زیر پاهام بشنوم.

بیشتر از اون دوست دارم که با خانواده یا دوستام آدم برفی درست کنم.

به لطف خدا الان داره برف میاد و خیلی خیلی قشنگه و من خدا رو یه عالمه شکر میکنم.

البته تهران چند بار سفید پوش شد ولی ما که پایین شهریم این سفیدی رو نداشتیم.

خدا کنه تا فردا حسابی بشینه تا منم بتونم یه دل سیر برف بازی کنم.

آخ که چه لذتی داره.

یاد دوران مدرسه می افتم که وقتی برف میومد همش خدا خدا می کردم که تعطیل کنن و نرم مدرسه.

واقعا دوران خوبی بود و من قدر ندونستم...