جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

آهای با تو ام...

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۲۱ ق.ظ

آهای ای کسی که خود را زرنگ فرض می کنی و دیگران را ببو

آهای ای حقیر عوام فریب و ریا کار

آهای ای کسی که وقت کار، خود را به میز می چسبانی و دائما از زیر کار در می روی

آهای با تو هستم که ریش داری و ریشه نداری و باعث بد نامی ریش داران با ریشه شده ای

آهای با تو ام که وقتی دیگران در گرما و سرمای روزگار دارند زحمت میکشند و کار را جلو می برند، آن وقت تو برای ظاهر سازی در صف اول نماز ایستاده ای

آهای با تو هستم که منم منمت گوش آسمان را کر کرده

آهای با تو هستم که وقت کارهای فوری و ضروری داخل اتاقت پنهان می شوی

شرم بر تو، ننگ بر تو

چه فرقی بین تو و آن خائن وطن فروش هست؟

غیر از این است که هر دویتان دارید تیشه به ریشه مملکت می زنید.

باور کن و بدان که ضربه تو هزار بار بدتر از ضربه خائنان وطن فروش است، چرا که تو با عملت و رفتارت باعث بد نامی افراد زیادی می شوی و به ناحق بالا می روی چرا که در چشم نادانان ظاهربین تو برترینی.

خدا می داند که تو با رفتارت چقدر انگیزه ها را نابود و له کرده ای.

گفتم که بدانی و شاید به خودآیی...

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند         چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

 

 

گوسفند کشان

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۱۶ ب.ظ

چند وقتی است که ننوشتم و درگیر چند اتفاق بودم.

امروز پدر و مادر و خواهرها از سفر مکه برمی گردند و حتما حال وهوای تازه ای هم دارند.

دیروز بنرهای دوست و آشنا را بر دیوار باغ روبرویی منزل با میخ های فولادی کوبیدم و همه اش به این فکر بودم که آیا صاحب باغ راضی هست یا نه...

نمی دانم که آیا راضی بود یا نه؟ گرچه تمام سعی و تلاش بر این بود که خسارتی وارد نکنم ولی یک سر سوزن هم بالاخره خودش خسارت است...

غروب روز قبل هم خانواده دایی مشرف شدند منزل ما، آنهم با دو گوسفند به جهت قربانی کردن جلوی زائرین.

گوسفندان زبان بسته را چپانده بودند در صندوق عقب خودروی سمند و از بد روزگار اولین نفر من بودم که درب صندوق عقب خودرو را باز کردم و تا گوسفند چشمش به جمال ما افتاد، آن چنان بع بعی کرد که به گمان چند فحش خواهر و مادر نثارمان کرد.

گرچه آخر شب تلافی کرد و تمام برگ های بوته یاس را نوش جان کرد و من مانده بودم که با چه زبانی به این حرکت ناگوسفندانه اعتراض کنم...

زندگی یه بازی دو نفره اس...

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۱۲ ق.ظ

زندگی پستی و بلندی زیاد داره ولی هنر اینه که بدونی چطور باید از این دو جا عبور کنی.

چه آدم بیفته ته دره و چه بره نوک قله باید یکی کنارش باشه تا بتونه اونو همراهی کنه چون مسیر صعب العبوره و سرشار از سنگ ریزه که هر لحظه ممکنه پات روی یکی از اونا بلغزه و اگه تنها باشی بدجور زمین میخوری ولی اگه همراه داشته باشی کافیه که دستت رو بگیره...

خلاصه مطلب اینکه زندگی یه بازی دو نفره است که داور نداره.

می پرسید چرا داور نداره؟

خوب معلومه، توی این بازی یا باید هر دو طرف ببرن یا باید ببازن. اصلا منطقی برای بردن یک نفر و باختن یک نفر دیگه وجود نداره.

البته بگم که توی این بازی ممکنه یه طرف نامردی کنه و خطا انجام بده ولی باید بدونه که چه با خطا و چه بی خطا باز هم، یا برنده است یا بازنده.

چرا که اگر نفر مقابلش رو به عمد زمین بزنه، چند قدم اونورتر خودشم زمین می خوره و هر دو می شن بازنده. البته بلعکس اینم داریم که در اون صورت هر دو میشن برنده...

خانه سوت و کور

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۵۰ ب.ظ

امروز پدر راهی شهرستان شد آن هم به جهت پاشیدن کود بر روی زمین های کشاورزی اجدادی.

محصول امسال هم مثل گذشته گندم است.

دوست داشتم بروم و هوایی تازه کنم اما هما نیامد و ما هم جا زدیم. هوای شهرستان عالیست و حرف ندارد.

یکی نبود این وسط به هما بگوید: چند روز تعطیلی عید را گذاشته اند تا خوش باشی نه این که بگویی میخواهم جزوه هایم را مرتب کنم...

بگذریم، شاید هم سختش است که بیاید...

خانه سوت و کور شده است و حالم بد می شود از این وضع...

پوست کلفت

جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۱۷ ب.ظ

آدم باید پوستش کلفت باشد، درست مثل پوست هندوانه.

که اگر در لجن زاری هم افتاد آب به درونش نفوذ نکند و داخلش شیرین باشد...

چرا؟

جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۲ ق.ظ

خیلی سخت است که مادرت بعد از تحویل سال با همه روبوسی کند اما به تو کم محلی کند، حتی زمانی که تو پا پیش بگذاری.

امسال می شود سال سوم که با من قهر می کند آنهم درست یک ماه مانده به عید...

 به چه علت؟ نمی دانم...