تاوان...
زیر پا خرد شدن؛
تاوان رها کردن شاخه برای لحظه ای رقصیدن در باد است...
- ۰ نظر
- ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۹:۲۰
زیر پا خرد شدن؛
تاوان رها کردن شاخه برای لحظه ای رقصیدن در باد است...
خسرو حدود ساعت 6:30 صبح از خواب بیدار شد. سرحال و شاداب بود آخه یاد دوران کودکیش افتاده بود که هرروز صبح این موقع از خواب بلند می شد و صبحانه می خورد و بعد راهی مدرسه می شد.
ولی الان دیگر فرق داشت، حالا اون 29 سالش بود و هزار تا دغدغه داشت.
باز هم مثل چند سال گذشته تنها سر سفره صبحانه نشست و چند تا لقمه نون و پنیر و کره خورد. صبحانه که تمام شد یادش افتاد که نامزدش هما چند روز پیش برایش گردوی تازه اورده بود که بشکنه و بخوره اما بازم تنبلی کرد و یادش نبود.
سفره رو جم کرد و سریع دوباره آبی به صورت زد تا راهی اداره برای گرفتن وام بشه.
از درب حیاط که بیرون زد باد پاییزی خنکی صورتش را نوازش می داد و چقدر براش این هوا لذت بخش بود
مثل باد گذشت،
اون روزایی که همه ی دغدغه ی روزای آخر تابستونش، خریدن کتاب ها و جلد کردن اونا بود.
چقد ذوق داشتیم که روز اول لباسای شیک بپوشیم و بریم مدرسه.
چه شیرین بود زنگای تفریح، جقد منتظر می شدیم تا زنگ ورزش برسه و فوتبال بازی کنیم.
حیف که زود گذشت و الان ما با دیدن عکسای کتابای اون موقع یا عکسای خودمون فقط غصه میخوریم و آروم اشکامون میاد.
حقم داریم آخه زمونه بی ریا و ساده اون موقع کجا و دنیای بی رحم حالا کجا...