جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

عروسی

جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

صبح روز پنجشنبه 93/5/23 ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدم و با علیرضا دوماد بزرگمون راهی میدان میوه و تره بار شدیم و موز، شلیل و سیب گلاب خریدیم.

حوالی ساعت 9 رسیدیم خانه و بلافاصله میوه ها را خواهرها شستن و خودم ماشین را بردم کارواش. بعد از کارواش ماشین رو سپردم به احمد خواهر زاده ام که ببردش گلفروشی.

خودم هم تنی به آب زدم و رفتم پیرایشگاه. صورتم را با صفر زد و موها را مقداری مرتب کرد و بعد سشواری بر آن و در آخر تافت را روی موهای زبان بسته خالی کرد.

خلاصه اش کنم؛ فیلمبردارها ساعت 13 آمدن و بازی شروع شد. حلقه و ساعت دست کردن و روشن کردن شمع و کلی بساط دیگر را حداقل 10 بار گرفتند و آن هم از 10 نمای مختلف.

بعد از آن رفتیم گلفروشی و حالا بساطی دیگر. آنجا هم بیشتر از 6 بار فقط ورودم را از 6 نما گرفتن و داخل هم برداشتن گل را و خروجم را که هرکدام خودش پروسه ای داشت. دیگر خسته شده بودم از این بازیهایشان.

بعد از گل فروشی، رفتیم آرایشگاه که هما را خیلی خوب درست کرده بود و بعد از آنجا هم رفتیم آتلیه ریحانه سمت مصلی.

حدود دو ساعت داخل آتلیه معطل شدیم و تنها همای من بود که صورتش را هیچ نامحرمی ندید و در عوضش من صورت و شانه ها و پاهای لخت عروس های دیگر را براحتی می دیدم و می دیدم که چطور شوهرهایشان از این بی غیرتی خودشان لذت می بردند و حالا شده بودند متمدن؛ حاشا به غیرتهاشان...

اینقدر داخل آتلیه طول کشید که حدود ساعت 21:10 رسیدیم داخل تالار و پدر شدیدا نگران شده بود.

بالاخره با اجبار اطرافیان و درخواست های مکرر ما را از جا بلند کردند و رقصاندند و من شرمسار این حرکات خودم بودم و باز هم بالاجبار شاباش (شادباش) گرفتم و سپردم قاطی پولهای دیگر نشود که گرفتنش و دادنش حرام است.

گرچه من می توانستم که نرقصم و شاباش هم نگیرم اما در برابر خواهش برادر و اطرافیان گیر کرده بودم و بلند شدم.

نه کراوات زدم و نه پاپیون، کت و شلوارم را هم داده بودم کاملا رسمی بدوزند. خیلی هم شیک شده بود.

بگذریم که هرچه بنویسم خواندنش از حوصله خارج می شود.

فقط این را بگویم که اگر به خواهش های خواهرها و مادرم نبود اصلا عروسی نمی گرفتم و این 12 میلیون پول زبان بسته را خرج نمی کردم.

دو روز بعد از عروسی هم رفتیم شمال ماه عسل. از جاده هراز رفتیم.

رفتیم دریا، جنگلهای نور، رامسر، تله کابین رامسر که خیلی زیباست و کلی بهمان خوش گذشت.بعد از سه روز هم از جاده چالوس برگشتیم.

 

نظرات (۵)

سلام دوست گرانقدر
عذر می خواهم بخاطر این همه تاخیر
مشغله هایم خیلی زیاد شده !
خوشحالم که عروسی شما به خوبی گذشت امیدوارم که همیشه سعادتمند راضی و موفق باشید
روزگار به کامتان شیرین [گل]
پاسخ:
آرزومند موفقیت شما هستم...
سخت نگیر داداش این هم یه روزی بود و گذشت امیدوارم خاطره های خویش همیشه باهاتون بمونه....

پاسخ:
ایشالا و همچنین
سلام
خیلی مبارک باشه
ان شا الله که با هم عاقبت به خیر بشید و زندگی هر روز روی خوشش رو به شما نشون بده.
مطمئنا بخاطر چیزهایی که بهشون مقید بودید برکت فراوانی به زندگی تازتون سرازیر میشه.من هم براتون ارزوی خوشبختی و شاد کامی دارم
پاسخ:
ممنون از لطف شما
تاریخو دیدم...
خوش به سعادتتون
مبارک باشه
و خوشبخت بشین!

اونوخ این قضایا مال چند وقت پیشه!؟
پاسخ:
سلامت باشین. برای 23/5/93 هستش. 8 روز پیش
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">