برای پدرم...
پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۰۸ ب.ظ
پدرم از در آمد
خسته و نالان و خموش
از غبار چهره اش خواندم.
سلامم را سخت پاسخ داد
از صدایش خوب فهمیدم روزگارش سخت است.
پدرم پیر است.
لمس دستان پدر را دوست دارم، چون چروک و خشن است
می توان فهمید هر زمختی و خشنی از پی چیست.
پاهای پدرم جای جای زمین را لمس کرده است
پدرم روزگارش سخت است
کمرش تا شده است
علت خم شدنش را دیسک می دانند
به گمانم اینطور نیست
به گمانم آنجا که پدر یک شبه کمرش تا شد
لحظه دوری دائمی از پسرش بود "ولی"
پدرم مرد سختی است
اما دلش پاک و وجودش صاف است
من پدر را سخت دوست دارم...
" به قلم سکادا"
- ۹۲/۰۹/۱۴