جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

نامه ای به جلال...

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ب.ظ

سلام به جلال آل قلم...

سلام به آنکه بی ریا و با دیدی باز و آینده نگر می نگاشت...

سلام به او که در میقات کسی شد برای خودش و افتادگی کرد و نوشت خسی در میقات...

سلام به سید غیرتمندی که قلمش جوانمردانه می نوشت و قصد و غرضی در دل نداشت.

جلال جان برایت بگویم از حال و هوای این روزهایمان، از زمانه و روزگارمان، از مردمان پایینی و بالایی...

ای کاش جلال دوباره متولد می شدی یا اینکه چند سالی بیشتر می ماندی تا نقدی هم بر دوره ی ما می زدی.

البته نمی دانم شاید هم نقد نمی کردی و نهیب می زدی.

http://www.rasekhoon.net/userfiles/Article/1389/12%20mordad/06/0010033.jpg

ای کاش بودی تا که می دیدی چقدر دوره و زمانه تغییر کرده.

طوری شده است که دیگر مردم حوصله همدیگر را ندارند و زیاد به فکر هم نیستند.

دیگر کسی حوصله دید و بازدید را ندارد، آخر رنج های مردم زیاد است و هنوز فقر گردن کشی میکند و چه رنجی می بریم از بی عدالتی.

زمانه ی ما بیشتر بوی پول می دهد تا انسانیت، چرا که سنجش ارزش آدمیان بر معیار درآمدشان و ظاهرشان است نه بر حسب دلشان و معرفتشان؛ اینجا هرچه خوش تیپ تر باشی هوا خواه بیشتر داری...

راستی هنوز هم گیر می آید که گوشه ای کسی را ببینی که سه تار می زند به هوای گذر رهگذری تا که خرده پولی در جلوی او بگذارد.

برایت بگویم که وقتی نبودی و از میان رفتی، پهلوی با آن همه  کبکبه و دبدبه اش در عرض یک ماه بساطش چیده شد آن هم به دست عده ای مردم ساده زیست که نه سلاحی داشتند و نه قدرتی؛ البته این قدرت ایمانشان بود که خمینی کبیر بیدارش کرد و چقدر تو به این بزرگ مرد ارادت داشتی.

نبودی ببینی که در بحبوحه ی انقلاب روشنفکرانش چه خیانت ها و چه خدمت ها کردند، اگر جابجا گفتم بخاطر این بود که اولی بر دومی می چربد...

چند صباحی نگذشته بود که جنگ را بر ما تحمیل کردند به هوای اینکه خرمشهر و چاه های نفتش از آن ماست، البته تو خود بهتر می دانی که نیت فراتر از نفت بود؛ نیت آنها برده کردن ما بود اما زهی خیال باطل. برایت بگویم که چه دسته گلهایی دادیم و چه جوانان رشیدی این بین پرپر شدند.

جنگ که تمام شد، خمینی کبیر هم از میان ما رفت و بجایش سید علی خامنه ای آمد؛ همو که به هوای دیدارت از مشهد به تهران آمد؛ مرد بزرگی است و اهل علم و ادب و معرفت.

برایت بگویم از این روزها، روزهایی که زن هایمان به دنبال لاک صورتی و کلاه گیس و جراحی بینی هستند و مردهامان تازه هوای زن شدن به سرشان زده است و ابرو بر می دارند و از آبرو خبری نیست. اینجا اگر اصطلاحات انگریزی بلد نباشی، امّلی و های کلاس نیستی.

جلال برایت بگویم که غربزدگی بیداد می کند و اگر در ظاهر و رفتار و گفتارت ردی از غرب نباشد؛

متحجری و اهل تمدن نیستی...

اینجا اصالت سخت به فراموشی رفته است، همه مردم اهل تهران شده اند و تهرانی اند و اصلا شهرستانی نداریم؛ آخر مگر نه اینکه آن زمان که شیراز و همدان و اصفهان بود، حرفی از تهران نبود، مگر نه اینکه تهران روستایی در اطراف ری بود.

بگذریم جلال جان که قصه ی غصه هایمان پایانی ندارد و البته بگویم که هنوز این بیماری گسترده نشده است و همه جا ریشه ندوانده و هنوز مردان و زنانی داریم که به آنان سرایت نکرده است.

سید بزرگوار ای کاش بودی تا که نقدی هم بر زمانه ی ما می زدی...

قلم من در برابر قلم توانای تو چون خسی است بر بیکران دریا و ببخش اگر زمانه یمان را شتاب زده ارزیابی کردم....

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">