جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

وام ازدواج

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۳۶ ب.ظ

امروزرفتیم بانک صادرات برای گرفتن وام ازدواج، حدود ساعت 14:40 رسیدم. هما هم از قبل اومده بود.

اول افتتاح حساب کردیم و بعدش مدارک رو دادیم برای تشکیل پرونده.

خداییش زیاد معطلمون نکردن.

ضامن هم برادر خانومم شد ولی برای احتیاط به پسر عموم هم گفتم و اون بنده خدا اومد، ولی متصدی گفت یه ضامن کافیه.

به هر حال کار تشکیل پرونده تموم شد و بعد متصدی گفت برج 2 بیاید برای گرفتن وام. گیج و منگ شدم از این وضع.

واقعا بانک 3 میلیون نداره که به ماها بدن. منظور از ماها همه جوونها هستن.

گرچه میدونم تمام این بازیها الکی هست و خدا میدونه که وام های ازدواج کجاها داره استفاده میشه!!!!!

به هر حال امیدم به خدای بزرگه.

دلم گرفته نه بخاطر وام گرفتن بیشتر به این خاطر که می ترسم خدا منو به حال خودم رها کرده باشه...

گیج شده ام...

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۴۴ ب.ظ

خیلی سخت شده،

واقعا گیج شدم، نمی دونم چیکار کنم برای عروسی.

موندیم که بریم کربلا یا نه؟ آخه با همسر محترمه حساب کردیم، دیدیم اگه بریم کربلا و بعدش یه جشن کوچیک بگیریم هزینه مون میشه حدود 8 میلیون و اگه بتونیم یه عروسی ساده بگیرم شاید کمتر بشه. اما زنگ زدم یه تالار قیمت گرفتم دیدم فقط برای 300 نفر حدود 7 میلیون میگیرن، تازه بدون حساب و کتاب آرایشگاه و فیلم برداری و گل فروشی...

حالا موندیم این وسط که چه کنیم...

دم عیده...

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۰ ق.ظ

امروز احساس خوبی دارم. اصلا قبل از عید رو بیشتر از خود عید دوست دارم. شوق عجیبی توی من بوجود میاد.

حس های خوب دوران 10 و 11 سالگی میاد سراغم.

یاد امتحانات ثلث دوم کلاس سوم ابتداییم می افتم. صبح ها حوالی ساعت 8 میرفتم امتحان می دادم و با شوق دیدن فیلم هاکربریفین بر میگشتم خونه، آخه امتحانات از اسفند شروع می شد و تا 10 یا 12 روز بعدش تموم می شد.

الانم میخوام با همای عزیزم بریم خرید عید.

خدایا این حس خوب رو ازم نگییییییییر...

من اینجا بس غریب افتاده ام...

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۵۰ ب.ظ

قاصدک هان چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی اما

گرد بام و در من بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یار ، نه ز دیار و دیاری ، باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که ترا منتظرند

قاصدک در دل من ، همه کورند و کرند...


http://www.esteghlali.com/file/upload/blueroze_adgay3se2agng93gz%5B1%5D.jpg

یکسال از اولین دیدار گذشت!!!

يكشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۴۱ ق.ظ

ارسال یه همچین روزی بود که من و هما برای اولین بار همو دیدیم. ماجرا از این قرار بود که چند وقتی رفته بودم تو کف ازدواج ولی گزینه ای روی میز نداشتیم!!!!!

ماجرا پیچ در پیچ شده بود و اعصاب ما خرد از این سهل انگاری اطرافیان که چرا گزینه ای روی میز ندارند؟؟؟

تا اینکه ماجرا آنقدر بالا گرفت

تولد شاه ری...

جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۱۵ ب.ظ

تهران چه بود و چیست؟ دهی در تیول ری

این آبرو ز توست که تهران گرفته است

بویی اگر ز نام خدا دارد این دیار

بی‌شک ز باغ‌فیض تو سامان گرفته است

یا سیدالکریم! نگاه عنایتی

تهران تو را دو دست به دامان گرفته است

از تشنگان شهر فراموش یاد کن

تا بشنویم باز که باران گرفته است

http://www.e-heyat.com/UploadFiles/small/Akhbar/91/8/3/15.JPG