جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

سفری کوتاه به شهرستانک

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۱ ب.ظ

دیروز جمعه 92/7/12 به همراه همسرمحترمه که چند ماهیست عقد کرده ایم گذری به یکی از روستاهای اطراف تهران زدیم آنهم به این نیت که هم تفریحی کرده باشیم و هم فراری از دست زندگی یکنواخت شهری و ماشینی.

اول قرار بود به سمت طالقان برویم که شرایطش مهیا نبود و تصمیم به رفتن به سمت روستای شهرستانک که در جاده چالوس هست به سرمان زد و ما هم از خدا خواسته سریع بساط را مهیا کردیم و به جاده زدیم.

کتک اونم تو توالت...

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۳ ب.ظ

تابستون بود و سعید زیاد هوای بازی به سرش می زد.

صبح ها که ساعت 9 از خواب بیدار می شد سریع صبحانه رو می خورد و می زد بیرون به هوای فوتبال یا هفت سنگ.

تقریبا تو محل یازده، دوازده تا رفیق هم سن و سال بودن که با هم بازی میکردن.

سعید از صبح که می رفت بیرون تا ظهر خونه نمیومد و حسابی بازی میکرد.

ظهر هم که بازی تموم میشد سعید سریع می پرید تو خونه به هوای خوردن ناهار و خواب ظهر.

ننه اش تا سعید رو می دید انگار که دشمنشو دیده باشه شروع میکرد به سر و صدا.

تاوان...

يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۰ ب.ظ

زیر پا خرد شدن؛

تاوان رها کردن شاخه برای لحظه ای رقصیدن در باد است...

خدا یا بنده!!!

چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۰ ب.ظ

خسرو حدود ساعت 6:30 صبح از خواب بیدار شد. سرحال و شاداب بود آخه یاد دوران کودکیش افتاده بود که هرروز صبح این موقع از خواب بلند می شد و صبحانه می خورد و بعد راهی مدرسه می شد.

ولی الان دیگر فرق داشت، حالا اون 29 سالش بود و هزار تا دغدغه داشت.

باز هم مثل چند سال گذشته تنها سر سفره صبحانه نشست و چند تا لقمه نون و پنیر و کره خورد. صبحانه که تمام شد یادش افتاد که نامزدش هما چند روز پیش برایش گردوی تازه اورده بود که بشکنه و بخوره اما بازم تنبلی کرد و یادش نبود.

سفره رو جم کرد و سریع دوباره آبی به صورت زد تا راهی اداره برای گرفتن وام بشه.

از درب حیاط که بیرون زد باد پاییزی خنکی صورتش را نوازش می داد و چقدر براش این هوا لذت بخش بود

به یاد مهرهایی که گذشت...

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۷ ب.ظ

مثل باد گذشت،

اون روزایی که همه ی دغدغه ی روزای آخر تابستونش، خریدن کتاب ها و جلد کردن اونا بود.

چقد ذوق داشتیم که روز اول لباسای شیک بپوشیم و بریم مدرسه.

چه شیرین بود زنگای تفریح، جقد منتظر می شدیم تا زنگ ورزش برسه و فوتبال بازی کنیم.

حیف که زود گذشت و الان ما با دیدن عکسای کتابای اون موقع یا عکسای خودمون فقط غصه میخوریم و آروم اشکامون میاد.

حقم داریم آخه زمونه بی ریا و ساده اون موقع کجا و دنیای بی رحم حالا کجا...


http://ketabak.org/tarvij/sites/default/files/imagecache/nc_image/tarvij/place/138911/tarvij.89.11.16a.jpg

http://mec20.persiangig.com/image/cheshme&sang.jpg

 

 

 

شجاعت در کلام

شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۰۰ ب.ظ


http://kashannews.net/wp-content/uploads/%D8%A2%D9%84-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF.jpg

دانشجوی آل احمد، سر کلاس اجازه گرفت تا نکته ای بگوید. جلال اجازه داد. دانشجو گفت: شنیده ام که از طرف دولت انگلستان 250 هزار تومان به شما داده شده است که به جزیره خارک بروید و آن منطقه را برای صدور نفت، مناسب اعلام کنید.

ظاهراً شما پس از دیدار و بررسی، اعلام کرده اید که چنانچه چنین کاری بشود، نسل آهوانی که در آنجا هستند از بین خواهد رفت و در هر صورت به صادرات کشور لطمه وارد می شود. می گویند شما مبلغ مزبور را نگرفته اید و آنچه به نظرتان صحیح می رسیده است را بدون واهمه اعلام کرده اید آیا صحت دارد؟

آل احمد در جواب گفت: من تا 250 هزار تومان را امتحان دادم، اما معلوم نبود اگر یک میلیون تومان می دادند که می توانستم ویلایی در کنار دریای مدیترانه خریداری کنم، می توانستم از آن صرف نظر کنم