جای پا...

جای پا...

باید قدم برداری و حرکت کنی.
وگرنه اگر یک جا بمانی و راکد شوی، زود می گندی و می پوسی.
باید قدم برداشت و حرکت کرد، نباید یک جا ماند. گرچه همین قدم برداشتن هم باید با حساب و کتاب باشد. چه راست بروی و چه کج؛ جای پایت روی زمین می ماند اما جای پای درستی پا برجاتر است و باقی تر. پس چه خوب که جای پایت در راه درست باشد، وگرنه چقدر قدم ها که برداشته شده و در راه کج بوده است و حالا هیچ اثری از آن باقی نیست.
درست مثل رد پای آدمی روی برفها که سریع از بین می رود...

حرفهای شما
مهمونای خونه ی من

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

قدم نو رسیده...

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۳۴ ب.ظ

امروز بچه دوم داداشم هم به دنیا اومد.

فکر کنم تا فردا بیمارستان باشن و فردا بیارنشون خونه. بچه دومشون هم دختره. بچه اولشون هم دختر بود.

ایشالا سالم و سلامت باشه و تپل مپل.

احتمالا اسمشو عسل یا ایلیا بزارن.

هفته گذشته من و هماجان هم رفتیم براش یه پلاک و زنجیر بچه گونه خریدیم...

 

قدم زدن زیر بارون

يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۲۸ ب.ظ

هوا واقعا عالیه، چقدر این بارونی که داره میاد قشنگ و زیباست.

خیلی این هوای بهار رو دوست دارم و عاشق قدم زدن زیر بارونم. "یاد حرف دوستم افتادم که میگفت هوا دونفره اس."

تازه امروز برای بار اول با هما رفتیم زیر بارون قدم زدیم و تازه چتر 44 ساله بابا که سال 1349 خریدش رو با خودمون بردیم.

وقتی داشتیم تو خیابون راه می رفتیم بوی بوته یاس همسایه که خیلی قشنگه توی هوا پخش شده بود و آدم همش دوس داشت نفس بکشه...

اجباری به تحمل کردن من نیست...

شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۳۷ ق.ظ

دیشب به همراه همسری رفتیم عروسی یکی از دوستان نزدیکیم.

عروسیش حوالی آجودانیه بود.

اول رفتم گل فروشی و یه سبد گل کوچیک سفارش دادم و حدودای ساعت 7:30 شب هما رو از درب خونشون سوار کردم. 

رفتم داخل اتوبان امام علی که عجیب شلوغ و خسته کننده بود و کم مونده بود پشیمون بشم از اینکه برم عروسی، ولی عبدا... چند بار تماس گرفت که حتما بیای.

خلاصه توی اتوبان بودیم و یخ هما هم هنوز وانشده بود و گهگاهی  هم لبخند می زد و من مدام در حال کلنجار با خودم که از دلش درآورم و بخندد آنچنان که دوست دارم. البته اندکی موفق شدم.

در مسیر بودیم که در جواب یکی از شوخی های من گفت: همین دو روز که تحملت می کنم کافیه!!!!!!!!!!!!!!!

من هاج و واج از این حرف گفتم: کدوم دو روز؟

گفت: آینده رو می گم.

گفتم: اجباری به تحمل کردن من نداری!!!

یکدفه و به شوخی آروم زد توی صورتم...

برای من گفتن این حرفش خیلی سخته و بدجور احساس خفگی بهم دست می ده.

اولین بار بود که اینطوری می گفت.

حالا دارم فک می کنم که واقعا انگار داشته تحمل می کرده و به روی خودش نمی آورده. 

 

خوب بالاخره قیمت بنزین هم اعلام کردن.

بابا دم دولت گرم که ما رو از این بی تکلیفی نجات داد.

واقعا تمام مشکل این چند وقته ما همین نبودن قیمت دقیق فراورده های نفتی بود. به هر حال خدا رو شکر که اعلام شد.

ما باید بیشتر به فکر جیب دولت باشیم و حتی اگه پس اندازی هم توی بانک یا خونه داریم باید دو دستی تقدیم به دولت کنیم.

الان توی این وضعیت گرونی و تورمی که هست، دولت بنده خدا بدجور دچار مشکل شده، همینو براتون بگم که نمی دونید با چه بدبختی حسن آقا تونست یه مراسم جشن کوچیک صد و چندی نفری به مناسبت روز زن توی کاخ برگزار کنه!!!!!

نمی دونید با چه سختی حسن آقا تونسته سکه طلا تهیه کنه و بده به مهموناش؟

خداییش سخته که توی این آشفته بازار طلا و سکه، برای هر مهمون سکه تهیه کنی! خدا میدونه چقد همسر حاج حسن سختی کشیده تا بتونه سکه بخره. میگن خرجی یک هفته شو که حاجی بهش میداده رو خرج نکرده تا بتونه سکه بخره.

بابا مردم خجالت بکشید، آبروی رییس جمهور در میونه، می فهمممممید یعنی چی؟؟؟؟

آخ اگه نمای کاخ حاجی رو از نزدیک ببینید، ببینید که چطور داره از بین میره و کسی اصلا به فکرش نبوده؛ هق هق گریه می کنید. حالا بر و بچ کاخ لطف کردن و می خوان  یه دستی به سر و روش بکشن.

چند وقتیه که از خورد و خوراک افتادم و دارم به این فکر می کنم که چطور حاجی می خواد این 7 میلیارد رو تهیه کنه و بریزه توی جیب عمله و بنا...

ای داد بیداد؛ باور کنید از وقتی شنیدم خواب ندارم و فقط به فکر آبروی حاج حسنم که در خطره...

بابا مردم خجالت بکشید، شرم کنید!!! 

اصلا چه مفهومی داره که اینقدر توی رفاه باشید و راحت زندگی کنید و اون وقت زن رییس جمهور خرجی یه هفته شو بده سکه بخره برای مهمونا؟ 

آخه چقد داد بزنم و ناله کنم، بدتر از اینکه نرفتید و دست رد به سینه یارانه و رایانه نزدید.

مگه همین یک ماه پیش نبود که دولت  20 درصد گذاشت روی حقوق هاتون.

دیگه دولت نداره بهتون بده و بریزه تو حلقومتون. اینا رو می فهمید یا نه؟؟؟

اصلا می دونید چیه؟ باید بنزین رو بکنه لیتری 5000 تومن تا شما دیگه روتون رو زیاد نکنید، اصلا حالا که دارید اعتراض می کنید باید دولت بدون اینکه حقوق رو زیاد می کرد 10 درصد هم از کل حقوقتون رو کم می کرد تا این قدر لغز نخونید.

اصلا به شماها چه؟ برید دنبال کارتون، همینم به سرتون زیادیه.

اصلا به من چه؟ بازم دارم قاطی می کنم...

 

خدایا مراقب خودت باش

پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۳۷ ب.ظ

خدایا من به غیر از تو کسی را ندارم، خدایا می دانم آن بالایی و همه چیز را خوب می بینی، خدایا می دانم دیدگانت حتی مورچه ای که در کویر لانه دارد و تنها پی روزی به دل کویر زده است را می بیند.

خدایا من همه اینها را می دانم و می بینم اما چه کنم که درک و فهمم ضعیف است...

خدایا من در میان این روزگار گرگ بازار فقط به امید تو از خانه بیرون می زنم و در این آشوبه بازار فقط به هوای پناه توست که قدم بر می دارم.

خدایا مراقب خودت باش آخر من غیر از تو هیچکس را ندارم...

دردسر عروسی...

پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۵۳ ق.ظ

روز زن گذشت و من به دلیل مشغله کاری فراوان موفق به تهیه کادو نشدم.

گرچه همه چیز با هم قاطی شده بود، از یک طرف ولیمه پدر و از طرفی فوت شوهر خاله و فوت پسر خاله عمو و از طرف دیگر مشغله کاری...

خلاصه از زمین و اسمان می بارید...

برای ولیمه پدر هم نبودم و رفتم ماموریت.

حالا با این اوضاع و احوال ما مانده ایم که چطور تاریخ عروسی مشخص کنیم؟

خودم و همسر مایل به برگزاری در اردیبهشت بودیم که خورد به مکه و ولیمه پدر، گرچه پدر می گوید بینداز برای عید فطر که دست و بال من کمی باز شود، از طرفی همسر می گوید که اخر خرداد مناسب است و من هم راضی ام اما باز خواهر ها می گویند موقع امتحانات و نزدیک کنکور است و عده ای از فامیل درگیر این ماجرا هستند و از جای دیگر تازه شوهر خاله فوت شده است.

حالا من این بین لنگ در هوا مانده ام که باید چه کنم؟

بدتر آنه وقتی همسر ماجرا فهمیده می گوید حالا که اینطور هست پس بیندازیم سال دیگر و پس از سالگرد آن مرحوم و البته به قهر و لجبازی...

تازه قهر هم کرده و میگوید بیخود تا الان خودم را درگیر این موضوع کرده بودم و حتی حالی نپرسید که از سفر آمدی مرده ای یا زنده؟

باشد تو هم قهر کن...

می دانم که فکر می کند به نظرش اهمیت ندادم ولی باید چه کنم دیگر؟ حرمت پدر و خانواده بشکنم که نمی شود، حرمت همسر را بشکنم که نمی شود.

پس باید حرمت خودم را بشکنم و دوباره خودم، خودم را خرد کنم که شاید به مزاج دیگران خوش آید.