دلم به هوایت، هوایی شده...
شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۱۳ ب.ظ
نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول
بیا بگو نتکانند پا دریها را
- ۰ نظر
- ۱۱ آبان ۹۲ ، ۲۰:۱۳
بیا بگو نتکانند پا دریها را
بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم، سهممان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم؟
قند خون مـادر بالاست!
دلش، اما همیشه شور می زند برای مـا...
اشکهای مـادر، مروارید شده است در صدف چشمانش !
دکترها اسمش را گذاشته اند آب مـروارید...
حرفها دارد چشمـان مادر؛ گویی زیـرنویس فارسی دارد !
دستانش را نوازش می کنم،
داستـانی دارد دستـانش...