اجباری به تحمل کردن من نیست...
دیشب به همراه همسری رفتیم عروسی یکی از دوستان نزدیکیم.
عروسیش حوالی آجودانیه بود.
اول رفتم گل فروشی و یه سبد گل کوچیک سفارش دادم و حدودای ساعت 7:30 شب هما رو از درب خونشون سوار کردم.
رفتم داخل اتوبان امام علی که عجیب شلوغ و خسته کننده بود و کم مونده بود پشیمون بشم از اینکه برم عروسی، ولی عبدا... چند بار تماس گرفت که حتما بیای.
خلاصه توی اتوبان بودیم و یخ هما هم هنوز وانشده بود و گهگاهی هم لبخند می زد و من مدام در حال کلنجار با خودم که از دلش درآورم و بخندد آنچنان که دوست دارم. البته اندکی موفق شدم.
در مسیر بودیم که در جواب یکی از شوخی های من گفت: همین دو روز که تحملت می کنم کافیه!!!!!!!!!!!!!!!
من هاج و واج از این حرف گفتم: کدوم دو روز؟
گفت: آینده رو می گم.
گفتم: اجباری به تحمل کردن من نداری!!!
یکدفه و به شوخی آروم زد توی صورتم...
برای من گفتن این حرفش خیلی سخته و بدجور احساس خفگی بهم دست می ده.
اولین بار بود که اینطوری می گفت.
حالا دارم فک می کنم که واقعا انگار داشته تحمل می کرده و به روی خودش نمی آورده.
- ۹۳/۰۲/۰۶